سعیده آل ابراهیم - نیاز به مقدمه چینی نیست. لازم نیست با کلمات بازی کنیم یا حتی معما طرح کنیم. موضوع این گزارش، روایت قصه بی گازی است؛ همان گازی که سال هاست در خانه همه ما شهرنشینها وجود دارد و فقط کافی است پیچ بخاری یا گاز را بچرخانیم و به راحتی از آن استفاده کنیم. نبود گاز و زندگی با بخاری نفتی، اصلا برایمان قابل تصور نیست. اما هستند کسانی که هنوز به قول ما، این خیال غیر قابل تصور و به قول آنها واقعیت انکارناپذیر را هر روز زندگی میکنند. این گزارش، روایت یک روستا نیست، بلکه روایت ۱۵ روستا در دهستان کارده شامل روستاهای مارشک، بلغور، خواجه حسین آباد، فیروزآباد، کارده، بهره، کوشک آباد، گوش، آل، پنج منه، جُنگ، خرکت، سیج، کریم آباد، کلاته عرب ها، در اطراف مشهد است که با دردی مشترک مانند تمام سالهای گذشته، باید زمستان امسال را هم با نفت و کپسول گاز سپری کنند. به گفته حسین مبرا، دهیار روستای گوش، این روستاها در این دهستان، لوله کشی گاز ندارند و تنها بعضی از این روستاها، کپسولهای گاز دریافت میکنند و مابقی کپسول را با قیمتهای زیاد از بازار آزاد تهیه میکنند یا به سختی زندگی را میگذرانند. برای این گزارش ما فقط مشت را نمونه خروار گرفتیم و از رنج مشترک این روستاها فقط به حال و احوال روستای مارشک رسیدیم؛ روستایی که در ۸۰ کیلومتری مشهد واقع شده و در همان ابتدا با درختهای بلند سپیدار به استقبال مهمانانش میآید و ترتیب و زیبایی خانهها پلکانی و شبیه روستای ماسوله است. اما این فقط ظاهر ماجراست و ساکنانِ روستای مارشک سال هاست که دلشان از نبود امکانات حداقلی مانند گاز، خون است.
چادر رنگی به سر کرده است و زنبیل به دست، آرام آرام پیاده رو یخ بسته را طی میکند تا به بقالی نقلیِ روستا که از خوراکی گرفته تا بنزین در آن پیدا میشود، برسد. با روی گشاده و به زبان ترکی از صاحب مغازه، پنیر طلب میکند.
همین که از مشکلات نبود گاز در روستا میپرسم، چهره اش برزخی میشود و پشت سر هم گله هایش را بیان میکند. سارا اکرمی مادرِ یک خانواده پنج نفره است و میگوید: در این روستا تا دلت بخواهد مشکل داریم. نفت را با هزار بدبختی به روستا میآورند و، چون جمعیت روستای ما زیاد است، تعداد کمی گالن به خانهها میرسد. هر بار به خاطر نفت، سر و صدا و دعوا میشود. کپسول گاز هم میآورند. یکی از اهالی روستا از شهر برایمان کپسولها را میآورد. یک هفته میگوید ۱۳ هزار تومان و هفته دیگر ۱۵ هزار تومان میخواهد. البته بنده خدا مقصر نیست. کپسول را گران میکنند. از طرف دیگر، کرایه راه را هم باید حساب کند. البته بعضی اوقات در مشهد کپسول گاز کم میشود و چندروز طول میکشد تا برایمان کپسول بیاورند.
سارا ادامه میدهد: یک کپسول گاز به ۲۰ روز نمیکشد. حتی گاهی ده روزه تمام میشود، اما باز هم با این بیچارگی زندگی میکنیم. ممکن است مصرف گاز بسته به تعداد اعضای خانواده کم یا زیاد شود، اما درباره نفت فرقی نمیکند. اگر در خانه یک نفر باشد یا ۵ نفر، باید بخاری شب تا صبح روشن باشد.
خرجی که بیشتر از دخل است
شوهرِ سارا کارگر روزمزد است. به قول خودش، اگر کار باشد روزی ۴۰ یا ۵۰ هزار تومان کاسب میشود، اما همیشه خرجشان بیشتر از دخلشان است. سارا میگوید: دخترم پیش دبستانی میرود و ۵۰۰ هزار تومان شهریه پرداخته ایم. دختر دیگرم تا نهم در روستا درس خواند، اما باید برای پایه دهم به کارده میرفت که هزینه شهریه و سرویس رفت و برگشت زیاد بود؛ برای همین دیگر نگذاشتیم به مدرسه برود. پسرم هم سرباز است و نمیتواند کمک خرج ما باشد. باور کن برایمان سخت است که هزینه نفت و گاز را بدهیم.
اگر گاز بیاید، دعاگویتان هستیم
صدیقه خانم صاحب بقالی روستاست. صورت گرد و پر از چین و چروکی دارد. دست هایش را روی هم قلاب کرده است. چشم چپش ضربه خورده و برای التیام و بهبودی، رویش داروی گیاهی گذاشته و چشمش را با پارچه رنگی بسته است. از ابتدای صحبتهای سارا، ساکت است، انگار که حرفهای دلش را از زبان او شنیده باشد. اما حالا میگوید: من و شوهرم عمرمان در همین روستا گذشته است. قبلا بالای روستا زندگی میکردیم، اما وقتی آدم پا به سن میگذارد، درد و مریضی سراغش میآید؛ به همین دلیل رفت و آمد برایمان سخت بود و به پایین روستا آمدیم. اوایل دامداری داشتیم، اما بچهها را عروس و داماد کردیم و در شهر زندگی میکنند. دیگر این کار برایمان سخت بود، به همین دلیل بقالی باز کردیم.
صدیقه ادامه میدهد: این روستا همه چیز دارد، فقط گاز ندارد. زمستانها خانه را با بخاری نفتی گرم میکنیم. برای پخت و پز و آبگرمکن هم از کپسول گاز استفاده میکنیم. خدا خیرتان بدهد. اگر کاری کنید که گاز به این روستا بیاید، همیشه دعاگویتان هستیم.
مغازه صدیقه خانم درست روبه روی شعبه نفت است. البته «شعبه» که نمیتوان گفت، یک چاردیواری با در آهنی زنگ زدهای که به درش قفل زده اند. داخل شعبه آن قدر تاریک است که در فاصله چند قدمی از آن، چیزی جز سیاهی مطلق دیده نمیشود. اما کمی جلوتر و از بین میله ها، بشکههای نفت را میتوان دید. هربار پس از اینکه نفت به روستا میرسد، مردم همین جا صف میکشند و سهم نفت خود را میگیرند.
هنوز در شهر خبری از برف نیست، اما برف در کوچههای پر از سربالایی و سراشیبی روستای مارشک به زمین نشسته است. بچهها از گوشه و کنار کوچهها برف را گلوله و به هم پرتاب میکنند. برف بعضی از کوچهها جای خودش را به یخ داده است. اما بازهم بشکههای نفت که انگار نماد درد مشترک روستاییان است، در جای جای روستا به چشم میخورد.
نفت کمیاب استدرِ حیاط خانه شان چفت و بست درست و حسابی ندارد. نوارِ باریکی از پارچه روی درِ خانه به چشم میخورد که با چند گره، حکم همان قفل را دارد. راضیه گرهها را باز میکند تا ما را به خانه شان دعوت کند. گوشه حیاط، چوبها در آتش گُر گرفته و بساط پخت نان مهیاست. راضیه میگوید: از کدام مشکل این روستا بگویم؟ نفت کمیاب است. اگر بخواهی نفت بگیری باید از صبح بروی دعوا که آیا یک بشکه نفت به تو بدهند یا ندهند! باید به خاطر همین کمبود نفت خیلی ملاحظه کنیم؛ خیلی روزها حتی در هوای سرد هم بخاری را روشن نمیکنیم.
راضیه همان طور که نان را روی آتش زیر و رو میکند، ادامه میدهد: بعضی خانواده ها، یک کپسول گاز را یک ماهه و بعضی دو هفتهای استفاده میکنند. من بیشتر صرفه جویی میکنم تا به ۴۰ روز برسد، با اینکه چهار نفر هستیم. وقتهایی که مهمان داریم، روی آتش غذا درست میکنم. کار ما در این روستا این شده است که با مشکلات بسازیم.
میپرسم: به خاطر مشکلات روستا، به مهاجرت فکر کرده اید؟ راضیه میگوید: شغل شوهرم کشاورزی و دامداری است. کجا میتوانیم برویم؟ من اهل مشهد هستم و بعد از ازدواج به اینجا آمده ام. اما فکر میکنم مشکلات شهر دو برابر روستاست. در روستا معلم کم داریم و دانش آموزان کلاس سوم و چهارم در یک کلاس مینشینند و حواسشان پرت میشود. باید بچهها بعد از ششم به مدرسه شبانه روزی در نزدیکی سد کارده بروند.
مراسم ترحیم یکی از اهالی روستا برگزار شده است و حالا همه روستا برای صرف ناهار در مسجد روستا حضور دارند. کمتر کسی در کوچهها پرسه میزند. سقفِ آشپزخانه مسجد به رنگ زغال است، یادگارِ روزهایی که با هیزم در آشپزخانه مسجد غذا درست میکردند، اما حالا با چند کپسول گاز، کار پیش میرود تا شعله کم جانی برای پختن غذا مهیا باشد. اما باید هر بار برای پخت غذا در مسجد، از خانههای روستا کپسول قرض بگیرند.
یک قرن زندگی با مشکلاتبیشتر اهالی مارشک به زبان ترکی صحبت میکنند. به قول خودشان، در گذشته رفت و آمد با ترکمنستان زیاد بود و زبانِ آنها برایشان به یادگار ماند. مانند مریم کارآزما که به خاطر حضور ما فارسی صحبت میکند تا متوجه منظورش بشویم. مریم یک قرن عمر دارد. چین و چروکها دیگر روی دست و صورتش صاحبخانه شده اند. روسری سفیدی را زیر چانه سنجاق کرده و شالی را دور پیشانی پیچیده است. گوشهای از تنها اتاق گرمِ خانه اش نشسته است و در دست تسبیح میگرداند. ۱۰۰ سال است که با تمام مشکلات، علقه اش به این روستا کم نشده است. یادش هست زمانی را که هنوز برق، بخاری نفتی یا حتی هیزمی در کار نبود و فقط یک چراغ موشی در خانه داشتند. اما به قول خودش، حالا که ناز و نعمت زیاد شده، درد و غصه هم بیشتر شده و عمرها کم شده است.
بخاری نفتی، وسط خانه نقلی مریم روشن است و روی آن کتری آب میجوشد. خانه گرم است، اما با بوی نفت. مریم ۸ فرزند دارد که تعدادی از آنها در روستا مانده اند و کارهای او را انجام میدهند. گوش هایش کمی سنگین است و نوه اش با صدای بلند به او میگوید: بالاخره یک روز گاز روستا وصل میشود. مریم با خنده تلخی میگوید: آن وقت دیگر معلوم نیست من هستم یا نه.
نفت و کپسول گاز گران استکمی جلوتر از خانه مریم، پیرزنی از پشت پنجره خانه به بیرون سرک میکشد. معصومه خانم، سنش را نمیداند. به قول خودش حتی گاهی حرف زدن را هم فراموش میکند، اما گلایه زیاد دارد. ۱۵ سالی میشود که شوهرش فوت شده و از آن زمان تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفته است. او میگوید: قدیم سر چشمه میرفتیم، یخها را میشکستیم و آب میآوردیم. گفتیم هرچه بگذرد اوضاع بهتر میشود، اما حالا این زندگانی ماست. کپسول گاز و نفت برای ما گران است. با همان چندر غازی که هر ماه میگیرم پول آب، برق، نفت و کپسول گاز را میدهم. برای بیوه زنانی مانند من که تنها هستیم، بردن و آوردن کپسول و بشکه نفت سخت است. حتما باید پسر یا دامادم باشند و برایم کپسول را بیاورند.
«خدا عمرت را زیاد کند. به گوش مسئولان برسان به روستای مارشک گاز بیاورند. با سختی زندگی میکنیم. نفت هم کم پیداست. ما ۱۰ گالن میگیریم. هر گالن ۵ یا ۱۰ کیلویی است و فقط برای آبگرمکن و بخاری نفتی استفاده میکنیم و دَه روزه تمام میشود. یعنی روزی یک گالن مصرف میشود.» اینها را زهرا محمدیاری میگوید که از وقتی چشم باز کرده، در این روستا زندگی کرده است.
گازرسانی به مارشک در هالهای از ابهامفاطمه پرستار، دهیار روستای مارشک، میگوید: در حال حاضر جمعیت این روستا ۴۰۰ خانوار و ۱۴۵۰ نفر مقیم است. عشایر هم داریم که تابستانها به روستا میآیند و جمعیت روستا با آن ها، ۷۰۰ خانوار میشود.
وی ادامه میدهد: شرکت گاز، کپسولها را ۷۸۰۰ تومان میدهد، اما هر کپسول با کرایه راه ماشین ۱۴ تا ۱۵ هزارتومان برای اهالی مارشک آب میخورد. پیگیریهایی که از شرکت گاز انجام دادیم به این نتیجه رسید که امسال نمیتوان کاری کرد، اما شاید سال آینده اتفاق خوبی بیفتد. در نقشهای که به ما داده اند، گازرسانی بعد از روستای «گوش»، که کمی قبل از روستای ما قرار دارد، انجام شده و دیگر ادامه نیافته است. راهکار دیگری داده اند که بعد از گوش برای روستاهای دیگر منبع گاز نصب کنند.
قطع امید «بلغور» از گازرسانیحدود ۱۵ کیلومتر تا بلغور، روستای بعدی که گاز ندارد، راه است. گردنهها را یکی پس از دیگری برای رسیدن به این روستا طی میکنیم. حتی یک پرنده هم در این جادهها پر نمیزند، چه برسد به اینکه رهگذر یا ماشین سواری ببینیم. تنها صدایی که به گوش میرسد، صدای لاستیک ماشین است که از روی سنگ ریزههای جاده عبور میکند. هنوز گردنهها برای رسیدن به روستای بلغور ادامه دارد، اما جاده پر از برف و لغزنده است و ادامه راه برایمان ممکن نیست. به ناچار، به گفتههای دهیار روستا بسنده میکنیم تا حرفِ دل مردم را به ما منتقل کند. اهالی بلغور نیز مانند مارشک در نبود لوله کشی گاز، زمستانهای سرد و سختی را تجربه میکنند.
محمد فاتح، دهیار روستای بلغور، میگوید: طبق آخرین سرشماری جمعیت بلغور، ۲۳۴ خانوار و ۸۱۸ نفر است که البته تابستانها به هزار نفر نیز میرسد. یک بار نماینده مجلس و مدیر عامل شرکت گاز برای بازدید به روستای ما آمده بودند و اعلام کردند که مارشک و بلغور به دلیل اینکه در منطقه کوهستانی قرار دارند، در برنامه پیش بینی نشده اند. حتی مطالعات برای روستای ما انجام نشده است و به طور کلی از اینکه گازرسانی انجام شود، قطع امید کرده ایم، مگر اینکه گشایشی شود. با شرکت ملی گاز هم نامه نگاری کرده ایم، اما بی نتیجه بوده است.
وی ادامه میدهد: هر ماه حداکثر ۳ کپسول گاز، آن هم با کارت شناسایی، به خانوادهها میرسد. در حال حاضر درباره نفت با بحران مواجه هستیم، زیرا اهالی در تابستان نفت ذخیره نکرده اند و در زمستان با صفهای طولانی برای نفت مواجه هستیم.
گاز به مارشک و بلغور نمیرسد!روستاهای زیادی در دهستان کارده از سیستم گازرسانی بی بهره اند و اهالی بعضی از این روستاها دیگر هیچ امیدی به اینکه لوله کشی گاز به روستای آنها هم برسد، ندارند. سخن گو و مدیر روابط عمومی شرکت گاز استان به شهرآرا میگوید: پروژه گازرسانی به ۶ روستای این دهستان شامل روستاهای خواجه حسین آباد، فیروزآباد، کارده، بهره، کوشک آباد و گوش در دست اجراست و تاکنون ۳ روستای خواجه حسین آباد، فیروزآباد و کارده، از نعمت گاز طبیعی بهرهمند شده اند و به دنبال آن، گازرسانی به ۳ روستای بهره، کوشک آباد و گوش نیز انجام میگیرد.
حسن خیراندیش بیان میکند: گازرسانی به ۱۰ روستای آل، بلغور، پنج منه، جُنگ، خرکت مشهد، دربیابان، سیج، کریم آباد، کلاته عربها و مارشک به دلیل فاصله زیاد از خط گاز و صعوبت مسیر باعث افزایش هزینه گازکشی به ازای هر خانوار ۲۴۰ میلیون ریال میشود که این رقم بیشتر از سقف تعیین شده است و براساس مقررات فعلی امکان پذیر نیست، اما درصورت ابلاغ دستورالعمل جدید و فراهم شدن شرایط لازم، دوباره طرح گازرسانی به این روستاها بررسی خواهد شد.
وی ادامه میدهد: برای گازرسانی به روستاهای شهرستانهای مشهد و چناران (در مجموع ۲۴ روستا) از جمله چشمه علیمون، کلاته چشم علیمون، مهرآباد (از توابع دهستان زراب) و روستاهای کمین گران، روغن گران (از توابع دهستان میان ولایت) پروژه در دست اجرای گازرسانی منظور شده است.
چشم انتظاری محور کمین گران برای گازداستان بر سر ۴ کیلومتر ناقابل است. فاصله ۳ روستای چشمه علیمون، مهرآباد و کمین گران تا خط اصلی گاز حدود ۴ کیلومتر است، با وجوداین، اهالی این ۳ روستا سال هاست چشمشان به راه خشک شده است تا شاید گاز را در روستاهایشان پاگشا کنند. بماند که نه تنها گاز، بلکه کپسول گاز نیز خیلی وقت است از آنها دریغ شده و مردم به ناچار کپسول را از بازار آزاد میخرند.
ماه آخر سال گذشته بود که روایتی از محرومیت مردم ۳ روستا از گاز در حدود ۱۰ کیلومتری مشهد نوشتیم. مردم دلشان پر بود از اینکه به سبک چند دهه پیش زندگی میکنند، پیرمرد و پیرزنها از این گلایه داشتند که تاب و توان پر و خالی کردن چلیکهای نفت را در بخاری ندارند، مردم از اینکه وعدهها تنها در حد حرف باقی مانده بود، خسته شده بودند و .... خانههای متروکی هم در روستا بود که تصویر آنها بی هیچ حرفی، گویای ماجرا بود. در آن زمان، پیگیریهای شهرآرا از شرکت گاز استان به این نتیجه رسید که گازرسانى به روستاهاى محور کمین گران و چنار در حال بررسى است و پس از تأیید نهایى در اسرع وقت اقدام خواهد شد.
حالا ۱۰ ماهی از انتشار گزارش وضعیت این ۳ روستا با عنوان «زندگی نفتی روی خط گاز» میگذرد، اما هنوز سر و کله گاز در این روستاها پیدا نشده است. ابراهیم ناظری، عضو شورای روستای چشمه علیمون، میگوید: بعد از اربعین سال جاری تا الان فقط یک نوبت گاز به روستا آورده اند. در تمام این مدت، اهالی کپسول گاز را در بازار آزاد خریده اند. برای یک کپسول گاز ۲۰ هزار تومان و تا ۳۵ هزار تومان نیز پرداخت کرده ایم.
ناظری ادامه میدهد: برای گازرسانی وعدههایی داده اند که شاید گاز تا پایان سال جاری به این ۳ روستا برسد، اما چشممان آب نمیخورد و ترس داریم مانند دفعه قبل که نقشه کشیها انجام شده بود، در آخرین مرحله حذف شویم.
وی میگوید: در حال حاضر چشمه علیمون ۲۷ خانوار و ۱۰۷ نفر جمعیت دارد که اگر مشکل نبود ِ گاز حل نشود، معلوم نیست چند نفر دیگر به شهر مهاجرت کنند. از ابتدای سال جاری تا کنون، ۲ زوج جوان بعد از ازدواج به شهر مهاجرت کرده اند.